قدمگاه

همه کوچه های اردیبهشت را با پای برهنه "دل " قدم میزنم تا جا پای "قدمهایت" بگذارم...

قدمگاه

همه کوچه های اردیبهشت را با پای برهنه "دل " قدم میزنم تا جا پای "قدمهایت" بگذارم...

قدمگاه

یک قدم بر نفس خود نه،وان یکی در کوی دوست...
یک قدم با "تو" تمام گام های مانده اش با "من"

این حوالی ها
آخرین نظرات
  • ۲۹ فروردين ۹۴، ۱۷:۴۹ - میم عین
    +++
نویسندگان

روزنوشتی از جنس مینی بوس!

يكشنبه, ۹ شهریور ۱۳۹۳، ۰۲:۲۰ ق.ظ

ردیف چهارم نشسته ام...مینی بوس مسیر همیشگی خودش را طی می کند...همان مسیر تکراری هرروز صبح و عصر و عصر و صبح...شیشه پنجره تا آخر نه ،اما باز است...باد گرمی به صورتم می خورد...همین هم غنیمت است.دستم را از پنجره بیرون می برم.باد از لابه لای انگشتانم عبور می کند و از آستینم بالا می رود...می رود و می رسد به قلبم که گرم می زند...تا عمق وجود احساس خنکی می کنم...کش چادرم شل شده است.باد آن را کمی به عقب می راند.این چادرم را پارسال روز زن بهم هدیه اش داده بود.خودش نیست.اما هیچ وقت خوشش نمی آید که چادر روی شانه هایم بیفتد.محکم تر می گیرمش. دوست ندارم حتی از راه دور هم ناراحتش کنم! انگشتم را زیر چانه مقنعه م می کنم و کمی آن را جابه جا می کنم تا راه نفوذی برای عبور هوا باز کنم...

به صندلی راحت تر تکیه می دهم و به آدم ها نگاه می کنم.بعد از گذر چند ماه دیگر برخی از چهره ها هم آشنا به نظر می رسند. یکی خوابیده است.یکی سرش را تا نیمه در گوشی اش فرو برده است.یکی هندزفری ها را تا انتها در گوشش چپانده و آهنگ تندی گوش می دهد....صدای اوپتیس اوپتیسش به گوش من هم می رسد!یکی دارد جدول حل می کند.یکی دارد بلند بلند با بغل دستی اش درباره ی کارش صحبت می کند ....یکی هم خیره شده به شیشه پنجره و سکوت کرده است...

یک لحظه به این فکر می کنم شاید راننده مینی بوس مامور فرشته مرگ باشد که...روزنوشت مینی بوس

 در ایستگاه های مختلف منتخبین را سوار کرده تا به مقصد نهایی شان برساند! یک دانشجو،یک کارگر ساده،یک پیرمرد بازنشسته،یک پسربچه کوچک،یک خانم باردار و یک "من"! و مثلا هیچ کدام از ماها همان لحظه اول نمی فهمیم که نوبتمان شده و مثل همیشه سوار شویم و فکر کنیم این هم مانند همه مینی بوس ها...بعد از شیشه پنجره به بیرون نگاه کنیم و هرکس از لحظه تولد تا سوار شدنش را مانند فیلمی ببیند و مرور کند که چه بود و چه کرد؟! شاید مرگ از همین فاصله هم به ما نزدیک تر باشد...شاید اصلا فرصت مرور زندگی را هم به ما ندهد.کسی چه می داند؟! بعد یکهو راننده توقف کند و مثلا پسر بچه را پیاده کند و بگوید همین جا پیاده شو! قسمت نبود تو امروز با ما همسفر باشی!و باز دوباره به حرکتش ادامه دهد...از این هم بالاتر می روم! یک لحظه تصور می کنم اگر به جای مینی بوس و این جاده، مسافر هواپیما بودم  چقدر دلم برای زمین تنگ می شد.به هر حال هواپیما همیشه در اوج است هم خودش و هم مسافرانش...هنگامی که سوار هواپیما می شوی بیشتر دلت برای زمین تنگ می شود...مرگ را نزدیک تر درک می کنی... مرگ هم یک جور پرواز است...دل کندن از زمین است. دور شدن از همه چیز...گذشتن و گذاشتن...چه می گویم ؟کجا سیر می کنم؟! خنده ام می گیرد...می تواند جالب باشد.فیلمش را هم شاید بتوان ساخت! با صدای خانم کناری م  پرنده ی خیالم در افق محو می شود...

.

.

.

-ببخشید خانم دستمال کاغذی دارید؟

-بله!؟...بله

دست در کیفم می کنم و باسر انگشتانم به دنبالش می گردم...این که کلید است.این که فلش است.این که خودکار و دفترچه ام است.این که کیف پولم است.این که آینه است.

-بفرمایید.

همانطور که عطسه می کند تشکر می کند و می گوید:

-حساسیت است.اصلا مد شده این روزها همه حساسیت فصلی داشته باشند!یکی این فصلی یکی آن فصلی.قدیمی ها کی اینطور حساسیت داشتند؟ از بس هوای پاک و تغذیه مناسب داشتند!همه اش شده مواد افزودنی!

بد نمی گفت ها .قدیم تر ها ترش و شیرین شان خانگی بود. رب ها خانگی بود. آبلیمو ها و آبغوره ها خانگی بود.اینقدر کنسروی،کمپوتی،فست فودی و سرخ کردنی نبود...مادر بزرگ های ما چطور با آن امکانات کم با وجود بچه های قد و نیم قد غذاهاشان خانگی بود و ما خانم های امروز با وجود این همه امکانات برای چهار نفر به زور غذای سالمی دست و پا می کنیم؟!

.
.
.

راننده ترمز دستی اش را که می کشد می فهمم آخر خط است. از قبل اسکناس هزارتومانی را آماده کرده ام.

از همه هزار می گرفت و می گفت به سلامت!

-ببخشید آقا کرایه 850 است.پس باقیش چه؟

انگارسوال آن خانم جوان  به راننده برخورده باشد با ناراحتی می گوید :خرد ندارم. صد و پنجاه تومان هم که برای شما چیزی نیست!

-درست هست چیزی نیست اما نرخ تعیین شده کرایه 850 هست و شما همیشه به بهانه این که خرد ندارید از همه هزار می گیرید!برای کسی که هرروز این مسیر را طی می کند میشود سیصد و در ماه نه هزار تومان.شما شغل تان همین هست و باید پول خرد داشته باشید.

-همین که هست!دوست دارید سوار نشوید! من حقم را از شماها می گیرم!

-خب پس این حرام خواری ست.حرام خواری که شاخ و دم ندارد.چه ده تا تک تومانی چه سه هزار میلیارد!

-صد و پنجاه چیزی نیست اما ما می خواهیم شما به حرام خواری عادت نکنید! این پول ها خوردن ندارد.یک جا خرج ماشین تان می شود!

-همین که هست.بی جا کردند که نرخ را 850 تعیین کردند.من حقم را از کی بگیرم!؟

بار اول نبود که شاهد این بحث ها بین مسافران و راننده بودم...آخر از همه مان هزار گرفت و رفت.حدود بیست نفر مسافر و هر کدام صد و پنجاه تومان.می شد روزی سه هزار تومان پول ناراضی مردم!

شمرده شمرده قدم بر می دارم...سرم در لاک خودم است.چند جمله به سرعت برق و باد از ذهنم عبور می کنند...شهید محمدرضاتورجی زاده پدرنانوایی داشت که وقتی نان سه ریال بود و مردم ده ریال می دادند سه تا نان می داد به شان و یک سوم نان برای یک ریال باقی مانده اش تا پول شبهه ناک وارد زندگی اش نشود...از همان اول حواسش به نانی که در سفره ی بچه هایش می گذاشت بود...

به خانه می رسم...پلک هایم سنگین شده روی هم می افتند...


*سلام به همه دوستانی که برای اولین بار به اینجا سر میزنند و اولین ها را می خوانند...
*تعریف روزنوشت:نوشتن و تعامل بین دنیای درون و بیرون.نوعی رفت و برگشت بین افکار خود و اتفاقات بیرون...
*تعداد مردمی که به خاطر گناهانشان می میرند بیش از کسانی است که به خاطر تمام شدن عمرشان می میرند! ف تامل!

 

نظرات  (۶)

۱۵ شهریور ۹۳ ، ۱۵:۵۶ امیـــــد ...
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى.. 
.
.
یک نگاهـت رو بـه راهـم می کـنـد ؛
راهی ام کن بـه راهـت ...

سلام علیکم ... در شب میلاد آقا امام رضا  در مشهد مقدس نائب الزیاره ی شما هستم انءشاالله ...
پاسخ:
زائری گفت چرا اشــک ندارم آقا!؟ *** نگهش کردی و با دیده ی دریـــا برگشت..
سلام
ممنون از حضورتون.عید بر شما هم مبارک.
خوش به سعادتتون.
التماس دعا.
...
پاسخ:
سه نقطه بدون حرف یا سه نقطه پرمفهوم!؟
سرورمان عزرائیل همه جا با ما هست...
قدم به قدم...
پیاده و سواره فرقی نداره؛ هست همراهمون...

ان شاءالله یه جای خوب، تو مسیر خوب، در راه هدف خوب، و با رضایت خدا، جونمون رو بگیره...

یا زهرا(س)
پاسخ:
سلام
نزدیک تر از خودمون به خودمون...تو اون لحظه آخر در حال اندیشیدن به چی هستیم !؟عبور از یک خیابون مثلا و فکر کردن به یک ساعت قبل که مثلا تو اون جمع چی گفتیم یا فکرکردن به یک ساعت بعد که تو فلان جمع چی بپوشم!؟
۲۱ شهریور ۹۳ ، ۲۱:۴۶ مدیون زهرا سلام الله علیها

سلام علیکم بما صبرتم.

بانوی عزیز سنگر جدید مبارک. قبول حق تعالی

****************

امام صادق علیه السلام: درآمد حرام، برتمام نسل اثر نامطلوب می گذارد.کافی/ج1/ص15

لقمه حرام بستر ساز ستیز با امام زمان علیه السلام است.

*****

یازهرا

پاسخ:
سلام
اون قدر شکم هاتون از حرام پر شده که حق رو نه میبینید نه میشنوید نه تشخیص میدید!
آشناست نه!؟
ممنونم.
سلام و درود
.
.
.
مثل حیوان غذا نخور!

در تشرف آیت الله حاج شیخ محود کمله ای خدمت امام زمان علیه السلام که چهارشنبه ها به مسجد سهله میرفت

و مراقب بود غذای اندک و غیر حیوانی بخورد ایشان فرمودند:

آنچه را شنیدی معنایش اینست که "مثل حیوان نخور نه آنکه حیوانی نخور"!

یعنی مواظبت بر حلال و حرام و طهارت و نجاست و چگونگی غذا خوردن باید کرد!

توجهات ولی عصر علیه السلام به علما و مراجع تقلید _ ص 161
پاسخ:
سلام
چقدر خوب هست که فرهنگ نظر گذاشتن مثل این نظرات پر و پیمون و با ربط باشد و اموزنده.
ممنون.
۲۲ شهریور ۹۳ ، ۱۲:۲۶ خادم الشهداء
بسم الله الرحمن الرحیم
با مطلبی در مورد مراقبه 
فرمایشات آیت الله خوشوقت 
به روز هستیم 
http://ammar-g.blog.ir/
یا علی
پاسخ:
سلام
چشم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی